سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستِ شریران، همچون مسافر دریاست که اگر از غرق شدن هم ایمن ماند، از ترسْ ایمن نیست . [امام علی علیه السلام]
✿ ❀ رنگ های دنیای من ❀ ✿
 
مرد کوچک عمه

و در همین شب و همین ساعت عمه شدم... 

از فردا تا اخر عمر مورد لطف و عنایت تعدادی از ادم ها قرار میگیرم:)))

عشق عمه جور همش رو میکشمدوست داشتن 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/12/1:: 10:50 عصر     |     () نظر
 
و 3 بهمنی دیگر...

چقدر خوبه که فرزند داشته باشی و انقدر ادم را مشغول کنه و دلگرم ، که حواست به بالارفتن سن نباشه... خبری از افسردگی پنهان روز تولد نباشه و نگران رفتن یواش یواش جوانی نباشی ... چرا که فرشته ای داری که باهاش دوباره داری کودکی میکنی و دوباره بزرگ میشی و جوانیت رو در او خواهی دید... 

خدایا چشم همه کسانی رو که منتظر یه فرشته ن ، روشن کن به فرزندی سالم و صالح و عاقبت بخیر و خوش قدم و خوش روزی و زیبارو و زیباخو ...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/11/3:: 5:42 عصر     |     () نظر
 
حاج قاسم تازه شروع شد...

دیروز با پدر و مادر و همسر و دخترک به قصد تشییع راهی شدیم... وقتی به ایستگاه مترو رسیدیم جمعیت قابل توجهی حضور داشتن ، دو قطار اومدن و رفتن و جای یک نفر هم نبود! تصمیم گرفتیم خط رو برعکس سوارشیم و همونو دور بزنیم... اینبار موفق شدیم... به هر ایستگاهی میرسیدیم قیامتی بود... 

بعدا شنیدم خیلی ها جاموندن تو مترو اخر هم به مراسم نرسیدن! 

بین راه دخترک هرعکسی از سردار میدید نشانم میداد و میگفت مامان آقا رو کشتن... 

و ای کاش بچه ها هرگز با این مفاهیم اشنا نمیشدن... ولی گاهی چیزی که باید باشه با چیزی که هست فرق میکنه... بچه ها باید زود بزرگ بشن و خیلی چیزا رو بفهمن. 

تا برسیم حال چند نفر بهم خورد و افتادن... بعضی به من میگفتن با بچه مواظب باش اصلا جای شلوغ نری... 

وقتی رسیدیم محشر بود... اصلا جای خلوتی وجود نداشت که بریم! 

برای اینکه دخترک کلافه و زده ازین مراسم نشه ، توی جمعیت دنبال بچه دارها میگشتم و کنارشون می ایستادم تا با هم سن و سال خودش وقت بگذرونه. 

وقتی پیکرهای شهدا رو اوردن حالی داشتیم که قابل وصف نبود... هرکس طوری گریه میکرد که انگار عزیزی از خانواده ی خودش رو از دست داده...

دخترک با تعجب نگاه میکرد و با دستکشای کوچولوش اشکامو پاک میکردو و میگفت مامان چرا گریه میکنی؟ 

و من تمام این اشک ها را تبدیل به کینه از ظالمان خواهم کرد و به لطف خدا با افتخار فرزندی تربیت خواهم کرد که ادامه دهنده راه شهدا باشد... 

 

پ ن: خیلی از صفحات مهم خبری، خبر شهادت سردار رو یا پوشش ندادند، یا با یه اشاره کوچیک از کنارش رد شدند و بعد اون ده تا پست بیخود گذاشتن! 

اگر چند نفر علیه نظام چنتا شعار بدن تا مدت ها بهش پرداخته میشه. بعد حضور میلیون ها نفر نادیده گرفته میشه... این است آزادی بیان!!! 

معنای ازادی بیان از حذف کردن محتوا و هشتک های مربوط به شهادت سردار، هم بیشتر فهمیدیم! 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/10/16:: 4:12 عصر     |     () نظر
 
سردار سلیمانی...

اجری جز شهادت لایقت نبود ...

فقط بیچاره ما ازین داغ بزرگ که بر دلمان ماند ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/10/13:: 12:1 عصر     |     () نظر
 
یادم بماند...

  مینویسم که یادم بماند این روزها را...

شرایط سختی که مردمم با آن دست و پنجه نرم میکنند...

خیلی ها منتظر یک اتفاق خوب... خیلی ها ناامید از سروسامان یافتن این وضع و مایوس از کسانی که روزی به آنها امیدداشتن...

بعضی پشیمان از انتخاب شان و بعضی همچنان با غرور نابجا انگشت اتهام به سوی همه دراز کرده اند

همه ولی جز صبر کاری نمیکنند که نمیتوانند کاری کنند و نمیگذارند کاری کنند که خشک و تر را با هم میسوزانند ... چه اغتشاشگر چه معترض و منتقد...

در این میان بعضی دولتمردان از آب گل الود ماهی میگیرند و بعضی با جیغ و داد و هوار و تظاهر، گویی بزک سیاسی راه انداخته اند برای مردمی که دیگر به سختی باور میکنند...بعضی هم سکوت و ....

مینویسم که یادم بماند آیا بعدها مردم نتیجه ی این همه صبرشان را خواهند دید؟ یا سالها شاهد این اوضاع و سکوت های مصلحت امیز همچنان خواهیم بود...

 

پ ن: اگر فکر میکنید رییس جمهور کاره ای نیست توی این مملکت پس خواهشا رای هم ندید! الانم این حرفا رو نزنید...

 

یا مهدی... 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/9/19:: 1:26 صبح     |     () نظر
 
پس از سالها...

قطعی تلگرام و اینستاگرام باعث شد یه سری به اینجا بزنیم به یاد گذشته...

خاطراتی که با جزییاتش نوشتم الان برام تازگی داره چرا که فقط کلیات توی ذهنم مونده... 

فکر میکنم اگر دوباره شروع کنم به خاطره نویسی سالها بعد همینقدر لااقل برای خودم جذاب باشه... 

اصلا چرا توی وبلاگ من نباید اشاره ای شده باشه به قشنگ ترین روز زندگیم که شنیدن صدای قلب دخترکم بود...

گاهی دوست دارم اینجا رو بروزرسانی کنم که چندین سال از سالهای جوانیم توش سپری شده ولی واقعا کی میاد دیگه به اینجا سر بزنه؟ جز معدود دوستان مثل خودم احساساتی و خاطره باز که سالی دوسه بار بیایم... 

و البته که اکثرتون رو توی تلگرام و اینستا پیدا کردم :) بیایم اینجا اختیارش بیشتر دست خودمونه تا پیجای اینستامون که وقت و بی وقت میندازنمون بیرون مشکوکم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 98/9/3:: 2:46 صبح     |     () نظر
 
بنیتا...

تاثیرگذارترین و غم انگیزترین خبری که شنیدم و داغون شدم! 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 96/5/17:: 12:21 صبح     |     () نظر
 
عموهای فیتیله ای...

توی این مملکت و توی اون برنامه های صداوسیما یعنی دیگه هیچ اشتباهی وجود نداشت که اشتباه این بنده های خدا اینقدر بزرگ شد؟!!!

بعد از این همه سال که خودشون رو پیر کردن توی برنامه های کودک برای شادی بچه ها واقعا این حق شون نبود!

گاهی چه مردم ناسپاسی هستیم که با یک اشتباه تمام خوبی ها و برنامه های آموزنده شون رو از یاد بردیم!

 

پ ن : هفته ی پیش اینترنت نداشتم موقعی که اخبار حمله ملت رو به عموفیتیله ای ها شنیدم خیلی ناراحت شدم! شاید اگه هفته ی پیش پست میزدم نوشته هام تندتر از این حرفا بود...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 94/8/30:: 6:10 عصر     |     () نظر
 
پاسخی به کفریات یک شاعر

من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟؟
من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی? چه به من؟؟؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟؟
تو اگر غرق نمازی?چه کسی گفت چرا؟؟؟
من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟؟
تو اگر لایق الطاف خدایی? خوش باش.
من اگر مستحق خشم و عتابم ؛به تو چه؟؟؟
دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟؟؟
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص!
و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟؟؟
من اگر ریش? سه تیغ کرده ام از بهر ادب .
و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟؟
تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی!
من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه؟؟؟
تو اگر طالب حوری بهشتی? خب باش!
من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه؟؟؟
تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان.
من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟؟؟


کفر و بی دینی ات ای یار , به ما مربوط است,
بشنو این پند گهربار , به ما مربوط است.
تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی,
میکنی جمع گرفتار , به ما مربوط است.
بی خیالت بشوم بارش طوفان بلا,
میرسد از درو دیوار , به ما مربوط است.
آنچه آمد به سر طایفه نوح نبی ,
میشود واقعه تکرار , به ما مربوط است.
من اگر لایق الطاف خدایم , به تو چه؟؟!
تو کنی جامعه بیمار , به ما مربوط است.
تو اگر می بخوری در پس خانه , چه به من؟؟
گر بیایی بر انظار , به ما مربوط است.
تو به این کوه گنه عامل شیطان گشتی ,
شده ای نوکر دربار به ما مربوط است.
گر نبندیم بر پوزه او قلاده ,
میدرد همچو سگ هار , به ما مربوط است.
گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را ,
میشود غرق به ناچار به ما مربوط است.
مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی ,
اربده , کوچه وبازار؟؟ به ما مربوط است.
تو که با چنگ و ربابت همه مردم را ,
میکنی مستعد نار , به ما مربوط است.
به جهنم که خودت را بکشی در خانه ,
در خیابان بزنی دار به ما مربوط است.
دین من داده اجازه که دخالت بکنم ,
تا نبینم زتو آزار , به ما مربوط است.
امر معروف کنم , نهی زمنکر بپذیر ,
تا ابد , ترمز اشرار , به ما مربوط است....



پ ن : شعر اول را به سیمین بهبهانی و شعر دوم را به میثم صفرپور نسبت داده اند.

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 94/7/6:: 3:29 عصر     |     () نظر
 
دهه هشتادی های طفلکی!

ما دهه شصتی ها چه پولی به پاشون میریزیم!!!

بی صبرانه منتظرم ببینم اینا در آینده چیکاره میشن! تا اینجا که اکثرا جز خودشیفتگی و غرور چیزی به نظر یاد نگرفتن!

البته تقصیر خودشون نیست! پدرمادرا میخوان روشنفکر باشن اما گاهی راهش رو بلد نیستن ... چنان غرق شدن در روشنفکری که گاهی هدف یادشون میره که هیچ! بچه شون هم یادشون میره...

کاش یه خورده به خودمون بیایم و بچه های بیگناه رو فدای چشم و هم چشمی و رقابت های خودمون نکنیم!

آخه بچه ای که هنوز فارسی رو بلد نیست صحبت بکنه چرا بایـــــــــد بره کلاس انگلیسی؟ مگر از نسل ما هرکی خودش اراده کرد انگلیسی یاد نگرفت؟

چرا روزای خوب کودکی رو اینجوری براشون خراب میکنیم؟ مگر بهترین دوران خودمون بازی های بچگی مون نبوده؟

من فکر میکنم نسبت به ما که کوچکترین هدیه ای میگرفتیم شاد میشدیم، اینا چیزی زیاد خوشحال شون نمیکنه! چون قبل از تولدشون اندازه ی جهاز مادربزرگ شون براشون وسیله خریدن گذاشتن کنار! نعمت شاد شدن و ذوق کردن رو ما ازشون گرفتیم فقط برای یه مهمانی تجملاتی و در آوردن چشم فامیل!

*منکر این نمیشم که بعضی چیزا از کودکی شروع بشه بهتره مثل رشته های ورزشی...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 94/5/26:: 11:34 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها