سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در شرافت دانش همین بـس که کسی هم که آن را نیک نمی داند ادعایش می کند و هرگاه به آن منسوب گردد شادمان می شود . [امام علی علیه السلام]
✿ ❀ رنگ های دنیای من ❀ ✿
 
مادربزرگ

کدبانو بودن مادربزرگ مادری من شهره مردم ولایت مون و فک و فامیلاستدوست داشتن در جوانی و تا همین چند سال پیش سختگیری های مادربزرگ هم البته معروف بوده!  خود من یکی از معترضان اصلی بودم! از همون هفت هشت سالگی یادمه هروقت شمال میرفتیم مادربزرگ تمرین های خانه داری رو با من شروع میکرد. کمی بزرگتر شدم کلا وظایفی بر دوشم بود! اونجا بود که گاهی شهری بازی درمیاوردم و غر میزدم! و مادربزرگ به روش سنتی خودش برخورد میکرد و اصلا بدش هم میومد و میگفت چرا این دختر اینقدر حاضرجوابه! دختر باید کار بکنه تا زندگی داری رو یاد بگیره و در آینده ما رو فحش خور خانواده شوهرش نکنه قاط زدم

خلاصه به اتفاق دخترداییم خیلی کارا میکردیم! کوزتی بودیم برای خودمان! و مادرم چون خودشم به همین روش بزرگ شده بود چیزی نمیگفت. 

این رفتارهای پسرسالاری، تاثیرات بدی هم داشت روی ما... ولی از حق که نگذریم واقعا ما رو آماده کرد برای زندگی آینده... اونقدر که نه تنها کسی رو فحش خور نکردم بلکه الحمدلله تعریف هم میکنن و مادرشوهرم بارها از مادرم تشکر کرده (آیکن یک عدد عروس خود شیرینپوزخند) ... 

البته نمیخوام بگم بین من و اقوام همسرجان همیشه گل و بلبل بوده. بالاخره تفاوت ها و اختلاف نظرها هم هست. 

ما عروس های امروزی انقدر توقع مادرشوهرهای طفلکی رو آوردیم پایین که کدبانو بودن و حریف زندگی خودمون بودن، تحسین برانگیز شده!  و گرنه در روزگار جوانی اونا ، این چیزا عادی بود... بگذریم...

حالا همین مادربزرگ عزیزم به قدری افتاده شده که توانایی انجام خیلی کارا رو نداره... گهگاهی زنگ میزنم و دستور غذاهای سنتی رو که کم کم داره فراموش میشه رو ازش میپرسم و مادربزرگ با خوشحالی برام توضیح میده و با افتخار میگه تو دختر منی دوست داشتن

قوانین مردسالاری همچنان در ذهن مادربزرگ حاکمه! و علاقه خاصی که مادربزرگ به محمد داره به این قوانین اضافه میشه و بیچاره من وقتی که هردو این عزیزان کنارم هستن!  باید یک زن سنتی باشم و پاشم چایی بیارم، میوه بیارم ... و همسرخان بشینه بالا و فقط پذیرایی بشه! و محمد برای اذیت کردن منم که شده همکاری لازم رو با مادربزرگ میکنه و میدونه من حرص میخورم زیر چشمی نگاهم میکنه و میخنده و آی کیف میکنه! مشکوکم

و منم وقتی چشم مادربزرگ رو دور ببینم از خجالت محمد ، حسابی در میام! بلبلبلو 

 

پ ن: من هرگز به شیرزنی مادربزرگ نشدم! فقط تمرین های ایشون سالها بعد به درد زندگیم خورد. چون در خانه پدری هرگز کار نکردم! تمام تجارب خانه داری من همان خانه ی مادربزرگ بود. 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/16:: 12:30 صبح     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها