سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خود را در جاهایى که موجب بدگمانى است نهاد ، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد . [نهج البلاغه]
✿ ❀ رنگ های دنیای من ❀ ✿
 
دلتنگی

فضای مجازی این فرصت رو میده که بعد از سالها افرادی رو توش پیدا کنی. مثلا همکلاسی های دوران راهنمایی! که بخاطر انتخاب رشته های متفاوت پراکنده شدیم... توسط رفقا گروهی تشکیل میشه و همه میریزیم توش! 

پروفایل ها رو یکی یکی نگاه میکنم... 

وای خدای من! چقدر عوض شدن! چه به لحاظ پوشش ، چه چهره... یکی رو کلا نشناختم! هرچی هم گفتن فلانیه باورم نمیشد! 

فکر که میکنم حدود بیست سال ازون موقع ها داره میگذره... بایدم تغییر کنیم... به درخواست شون عکسم رو گذاشتم توی گروه. دیگه پیام ها صوتی شد که نمیری! تکون نخوردی لعنتی! 

ولی اشتباه میکنن... مثل اونا شاید تغییر نکرده باشم ولی آینه چند خط ریز زیر چشم داره نشون میده که گرچه عمیق نیست ولی یاداوری میکنه که اوج جوانی رو طی کردی و در سراشیبی قرار گرفتی.

هم دانشگاهی های آقا رو خیلی اتفاقی میبینم که قیافه ها همه جاافتاده و بعضا موها جوگندمی. اولش تعجب میکنم و بعدش... 

بله ... همگی داریم میریم سمت چهل سالگی... سمت میانسالی. چند سالی مونده هنوز، ولی چهره ها دارن کم کم آماده میشن ... 

من خیلی زود دلتنگ میشم... دیدن این چهره ها یه غمی برام داره. گذشته رو خیلی جستجو میکنم. گاهی دلم حتی برای دوستان فضای مجازی هم تنگ میشه. خیلی وقتا سری میزنم به نوشته های سالها پیش... کامنتهای سالها پیش... دوست دارم از همه خبر بگیرم. ولی ازینکه شاید عجیب به نظر بیام کمتر این کار رو میکنم.

غرق گذشته میشم که دخترم صدام میکنه و میاره به الان! دل خوشی منه. نگاش میکنم میخوام جونمم براش بدم! جوانی جای خود دارد... اطمینان دارم که سالها بعد دلم برای همین لحظات هم تنگ میشه! 

که دخترم به آلبالو میگفت آبلابو ، به خرس قطبی میگفت خرس قبطی و... 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/30:: 11:41 عصر     |     () نظر
 
بازم از کرونا بگم...

کرونا تا نزدیکی های ما هم اومده... گریبانگیر کسانی هم شده که هم ماسک استفاده میکردن هم دستکش و مواد ضدعفونی کننده و هم فقط در صورت اجبار بیرون سر میزدن! و این یعنی اینکه این ویروس خیلی بی انصافه! 

من و خانوادم هم مدتی درگیر بیماری ای!  بودیم که مشکوک به کرونا بود! بیحالی و تب و لرز و کوفتگی بدن و البته فقط یک روز! صبح روز بعد کاملا سرپا شدم و البته تا دو هفته حس بویایی رو از دست دادم. همسرجان هم فقط درد قفسه سینه تجربه کرد. اما تست ندادیم چون خیلی تستا الکیه... مثبت رو منفی اعلام میکنن، منفی رو مثبت اعلام میکنن!

در قرنطینه کامل بسر بردیم و خونه ی نزدیک ترین افراد هم نرفتیم. الحمدلله خوبیم. خدا شر این ویروس رو کم کنه از دنیا... 

پ ن 1: افراد زیادی مثل ما تست کرونا ندادن. آمار واقعی کرونا بسیار بیشتر از چیزی هست که شبکه خبر زیرنویس میکنه. 

پ ن 2: آقایی رو میشناسم که به دلیل شیمی درمانی بسیار ضعیف و نحیف شدن دنبال چک و بررسی پیشرفت سرطان بودن که متوجه شدن کرونا هم گرفته بودن و رد کردن . درسته که باید خیلی مواظب باشیم، ولی همیشه اراده خداوند رو از یاد نبریم. عمر دست خداست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/23:: 3:40 عصر     |     () نظر
 
خاطرات سفیر

در روزگاری که یاهو مسنجر مد بود (یادش بخیر!)، یادمه از سر کنجکاوی سری به اتاق های گفتگو میزدم. عکس العمل های مردم کشورهای مختلف در مقابل یک ایرانی متفاوت بود. بعضی ایران رو به عنوان یک کشور مستقل و مقتدر میشناختن. برخی در نقطه مقابل بودن و انگار حتی از گفتگو با یک ایرانی هم خوش شون نمیومد! همه ی این رفتارها برای من جالب بود! گاهی سوال میپرسیدن و من به عنوان یک ایرانی احساس مسولیت میکردم و سعی میکردم پاسخ خوب و درستی پیدا کنم. 

کتاب خاطرات سفیر خاطرات و چالش های یک دانشجوی ممتاز ایرانی مسلمان هست در کشور فرانسه. کتابی که به خاطر همون تجربه اندک من از گفتگو با خارجی ها ، خیلی زود باهاش احساس آشنایی کردم اگرچه وسعت خاطرات این  خانم، قابل مقایسه با من نیست. 

 این کتاب شیرین رو دارم میخونم و به سرعت هم داره ورق میخوره و لذت میبرم. مؤدب

پ ن: فکر میکنم خارجی ها خیلی دوست دارن یه ایرانی ببینن! به نظر خیلی سرصدا داریم تو دنیاپوزخند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/18:: 12:58 صبح     |     () نظر
 
مادربزرگ

کدبانو بودن مادربزرگ مادری من شهره مردم ولایت مون و فک و فامیلاستدوست داشتن در جوانی و تا همین چند سال پیش سختگیری های مادربزرگ هم البته معروف بوده!  خود من یکی از معترضان اصلی بودم! از همون هفت هشت سالگی یادمه هروقت شمال میرفتیم مادربزرگ تمرین های خانه داری رو با من شروع میکرد. کمی بزرگتر شدم کلا وظایفی بر دوشم بود! اونجا بود که گاهی شهری بازی درمیاوردم و غر میزدم! و مادربزرگ به روش سنتی خودش برخورد میکرد و اصلا بدش هم میومد و میگفت چرا این دختر اینقدر حاضرجوابه! دختر باید کار بکنه تا زندگی داری رو یاد بگیره و در آینده ما رو فحش خور خانواده شوهرش نکنه قاط زدم

خلاصه به اتفاق دخترداییم خیلی کارا میکردیم! کوزتی بودیم برای خودمان! و مادرم چون خودشم به همین روش بزرگ شده بود چیزی نمیگفت. 

این رفتارهای پسرسالاری، تاثیرات بدی هم داشت روی ما... ولی از حق که نگذریم واقعا ما رو آماده کرد برای زندگی آینده... اونقدر که نه تنها کسی رو فحش خور نکردم بلکه الحمدلله تعریف هم میکنن و مادرشوهرم بارها از مادرم تشکر کرده (آیکن یک عدد عروس خود شیرینپوزخند) ... 

البته نمیخوام بگم بین من و اقوام همسرجان همیشه گل و بلبل بوده. بالاخره تفاوت ها و اختلاف نظرها هم هست. 

ما عروس های امروزی انقدر توقع مادرشوهرهای طفلکی رو آوردیم پایین که کدبانو بودن و حریف زندگی خودمون بودن، تحسین برانگیز شده!  و گرنه در روزگار جوانی اونا ، این چیزا عادی بود... بگذریم...

حالا همین مادربزرگ عزیزم به قدری افتاده شده که توانایی انجام خیلی کارا رو نداره... گهگاهی زنگ میزنم و دستور غذاهای سنتی رو که کم کم داره فراموش میشه رو ازش میپرسم و مادربزرگ با خوشحالی برام توضیح میده و با افتخار میگه تو دختر منی دوست داشتن

قوانین مردسالاری همچنان در ذهن مادربزرگ حاکمه! و علاقه خاصی که مادربزرگ به محمد داره به این قوانین اضافه میشه و بیچاره من وقتی که هردو این عزیزان کنارم هستن!  باید یک زن سنتی باشم و پاشم چایی بیارم، میوه بیارم ... و همسرخان بشینه بالا و فقط پذیرایی بشه! و محمد برای اذیت کردن منم که شده همکاری لازم رو با مادربزرگ میکنه و میدونه من حرص میخورم زیر چشمی نگاهم میکنه و میخنده و آی کیف میکنه! مشکوکم

و منم وقتی چشم مادربزرگ رو دور ببینم از خجالت محمد ، حسابی در میام! بلبلبلو 

 

پ ن: من هرگز به شیرزنی مادربزرگ نشدم! فقط تمرین های ایشون سالها بعد به درد زندگیم خورد. چون در خانه پدری هرگز کار نکردم! تمام تجارب خانه داری من همان خانه ی مادربزرگ بود. 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/16:: 12:30 صبح     |     () نظر
 
بیشتر فکر کنیم

چه اشکالی دارد ازدواج مجدد یک زن جوان بعد  از دست دادن همسر اولش؟ حالا همسرش معروف هم بوده باشد! 

چه اشکالی دارد ازدواج یک دختر قبل از سالگرد پدرش؟ حالا پدرش معروف هم بوده باشد! 

کمتر قضاوت کنیم شرایط دیگران را... کمتر نقطه مقابل دین قرار بگیریم! ... کمتر محکوم کنیم دیگران را ... کمتر افکار خاله زنکی داشته باشیم!!! 

 

پ ن : خوشحالم که تابوی این افکار پوسیده توسط افراد معروف شکسته میشود تا فرهنگ سازی شود. خوشحالم که مخفی نمیکنند چیزی را که گرچه خلاف شرع نیست ولی افکار عمومی نمیپسندد!!! فقط خدا صبرشان دهد و توانایی مقاومت جلوی مردمان یاوه گو! 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/9:: 9:7 عصر     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها